سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

استخر خانوادگی

از اونجایی که پسر کوچولوی ما عاشق آب و آب بازیه، مامان ساناز گشت و یک استخر خانوادگی پیدا کرد که بتونیم چند ساعتی بریم اونجا و خوش بگذرونیم. بعد از تحقیق راجع به سیستم تصفیه آب و نظافت استخر و اینکه مناسب بچه ها هست یا نه بالاخره استخر آنیل رو انتخاب کردیم و برای پنجشنبه رزروش کردیم. ساعت 10 تا 11:30 شب. آقا سورنای مامان خوب خوابیده بود و عصری سرحال بیدار شد و بعد هم کم کم آماده شدیم و به سمت استخر حرکت کردیم، وقتی خیالمون راحت شد که به محل استخر رسیدیم تصمیم گرفتیم شام بخوریم و بعد بریم. حالا هی بگرد دنبال یک رستوران، فست فود مگه چیزی پیدا میشد. آخر دیگه نزدیک تایممون شد، بابا جلو یک سوپر نگه داشت  و برامون تنقلات خرید و خوردی...
20 دی 1397

دی جی سورنا

پسرم امشب دیجی شده بود. مادرجون، خاله مریم و عزیز خونمون بودن، آقا سورنا هم موتورش رو آورده بود بیرون و از روش آهنگ میذاشت و ما دست میزدیم پسرم برای ما میرقصید.  بعدم تا یک کم می گذشت سریع میرفت آهنگو عوض میکرد. مامان ساناز مُرد واسه اون رقصیدنت که. یعنی عاشقتمم با تمام اداهات. دلبر کوچولوی من.
10 دی 1397

واکسن 18 ماهگی

چهارشنبه مرخصی گرفتم تا در کمال آرامش واکسن بزنیم و بعدهم دو روزی کامل پیش پسرک جانم باشم تا اذیت نشه. از اونجایی که سورناخان مامان شب چندین مرتبه بیدار شد و نذاشت خیلی خوب بخوابیم صبح بیست دقیقه به ده بودکه بیدار شدیم و تا صبحانه خوردیم و آماده رفتن شدیم ساعت 10:30 هم گذشت. البته یک صبحانه پرماجرا مثل  همه روزهایی که من خونم و سورنا میلی به خوردن چیز دیگه ای جز مه مه نداره، خلاصه سورنا بدو مامان ساناز بدو و دریکی از همین کش و قوسها انقدر تلاش کردی تا دستت از دست من ول شد و کنار سرت خورد به پله جلو اتاقها. بعدهم یک ربعی طول کشید تا حاضر شدیم و اومدیم بیرون و سوار اسنپ شدیم. تو ماشین بابا جلو نشست و من و سورنا عقب و مامان سور...
8 دی 1397
1